سارا جهانیسارا جهانی، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

سارا مامان بابا

تولد 4 سالگی و عروسی دایی سجاد

1391/4/21 13:02
نویسنده : بابای سارا
342 بازدید
اشتراک گذاری

خدایا دخترمان را برایمان همیشه سالم و با ادب و خوب نگه دار

سارای ما روز ١٤ تیر سال ٩١ وارد ٥ امین سال زندگی خود شد و دیگه بقول خودش کلی خانم شده.چه زود و چه سخت و چه شیرین بود این ایام.از روزی که به دنیا آمد و زردی گرفت و٣ روز توی بیمارستان خوابید و روزی که توی عید سرخک گرفت و روزی که برای اولین بار قدم برداشت و چه ذوقی کرد و دست می زد و می خندید وای مهمانی رفته بودیم که سارا ی ما راه افتاد و اون می دویید و ما دنبالش.هنوز هم وقتی مربی مهدش عوض می شه اعتصاب می کنی.اولین باری که مامانی بردش مهد تا عصر گریه می کرد مامان توی اداره و سارا توی مهد.همه این خاطره ها وقتی داشتیم براش برنامه ریزی می کردیم توی ذهنمون بود و توی خونه ویا ماشین یادآوری می کردیم.

تولد 4 سالگی سارا رو امسال تصمیم گرفتیم توی شمال بگیریم .هرچند اول می خواستیم با تولد مامانی یکی کنیم که نقشه ام نگرفت.روز 15 تیر عروسی دایی سجاد بود ما هم گفتیم همه که هستند جشن رو خونه باباجون بگیریم.از یک ماه قبل تمام فکر سارا تولدش بود چی بپوشه و حتما شمع رو خودش فوت کنه و لباس عروس خوشگل بپوشه و چطوری برقصه و برای همه چیز برنامه داشت.رفتیم بهار و یه لباس عروس براش خریدیم اصلا وقتی پوشید دیگه نمی خواست در بیاره به هوای خریدن یه لباس دیگه تونستیم از تنش در بیاریم.جالب بود به ازای هر خریدی که برای خودمان انجام می دادیم برای سارا خانم هم باید چیزی می خریدیم اونوقت می گفت برای من که چیزی نگرفتید من اصلا تولد نمی خوام.بعد از خرید لباس و کفش (اونم تغ تغی) و جوراب و کلاه ،حالا خانم رضایت داد که بریم شمال.از صبح منتظر حرکت بود.بعد از نهار راهی شدیم.توی مسیر کرج – قزوین هوا بارانی بود و جاده لغزنده و ما تونستیم از یه تصادف بگریزیم و خطر از بیخ گوشمون گذشت.در حالی که ماشین بود که کنار جاده ،توی دره افتاده بودند.البته سارا خواب بود.وقتی هم بیدار شد فقط می گفت چرا نمی رسیم.توی را با هم آهنگ غروب سیاوش قمیشی رو خوندیم.اونم توی هوای که بارون نم نم می بارید و خیلی دلچسب بود.ساعت 9 شب خونه بودیم.سارا شب پیش بابا جونش خوابید.صبح رفتیم خونه اون یکی بابا جون.تارا وعلی هم اومده بودند .بقیه فردا می رسیدند.کار خواصی نداشتیم چون خاله سپیده سفارش کیک رو داده بود و دایی سجاد هم سفارش شام رو.ما کارمون کمک به باباجون برای برگزاری بهتر عروسی بود.میوه خریدیم و مامان جون بردیم دکتر.سری به مامان جون مامانی زدیم که بیمارستان بود و عمل داشت.رفتیم برای خاله سپیده چرخ خیاطی خریدیم چون قرار بره خیاطی و برای سارا لباس بدوزه.شاگرد زرنگ درسه رو چه به خیاطی.صبح چهارشنبه من مقداری میوه خریدم و شاخه گلی برای تشکر از مامانی به خاطر دختری به این قشنگی و خوبی گرفتم.بعد ازظهر مهمان ها اومدند و همونطوری که سارا خانم برنامه ریزی کرده بود جشن تولدش با کیک خرگوش باگزبانی که سفارش داده بود برگزار شد فقط یک تفاوت داشت و اون هم انگشت کسری بود که حمله های جانانه ای به کیک میکرد که البته مفرح بود و درپایان با هنرنمایی علی آقا کادویی ها اعلام شد.باباجون ایندفه یه گوشواره خوشگل گرفته بود سارا هم یه بوس آب دار به مامان جونی و باباجون داد.و خاله ها و دایی کادو پول دادند.خاله مطهره(دختر عمه مامان) شیمیست یه لباس خوشکل گرفته بود.عمو مهدی و عمه فاطمه دو تا لباس خوشکل قرمز وصورتی گرفته بودند که کلی سارا رو سر ذوق آورد و به ترتیب اونها رو پوشید.بعد اعلام هر کادو سارا و کسری برای باز کردن کادوی بعدب رقابت داشتند. سارا هم همه رو بوسید.بقیه هم پول دادند.کیک بریده شد و شام خورده شد و باران می بارید.صبح وقتی بیدار شدیم باران شدیدی می بارید که امکان داشت جشن رو به هم بریزه ، پس با هم سقفی ساختیم تا محل عروسی خشک باشه. سارا به عمو محمد(شوهر خاله):من باهات قهرم،تولدم نیومدی.عمو هم تا شب براش خوند اونم رقصید.سارا آرایشگاه رفت و بعد هم آتلیه و بعد تا شب اون وسط حرکات موزون می کرد.تا خسته شد و توی بغلم خوابید اونم 12 شب.زیبا شده بود مثل عروسها بود خودش یه پا عروس بود.فردا بعد از تمیز کردن خونه باباجون ساعت 3 راه افتادیم به سمت تهران و بعد 9 ساعت رانندگی خسته و کوفته رسیدیم خونه.تولدت مبارک دخترم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

فریبا
17 تیر 91 11:59
عزیزم تولدت مبارککککککککک
admin
31 تیر 91 12:41
http://golkaghazi.mihanblog.com/extrapage/birthdaythemes http://golkaghazi.mihanblog.com/