سارا جهانیسارا جهانی، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

سارا مامان بابا

سال نو مبارک

1390/5/24 12:44
نویسنده : بابای سارا
212 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بعد از چند ماه.کلی در گیر بودم و فرصت نوشتن نداشتم ولی حالا که سال جدید شده اومدم سری بزنم و سلامی بگم.دلم برای همه شما تنگ شده بود.امسال عید ما سه روز زود تر شروع شد چون منتظر بودم تا اتوبان رشت ـ قزوین باز بشه و ما هم رهسپار دیار زیبایی های بینهایت لاهیجان بشیم.سارای ما سال ۸۹ رو خوب شروع نکرد چون بیماری ابله مرغون به سراغ این خوشکل بابا اومده بود و صورت زیباشو پر از جوش های قرمز کرده بوده .سارا جون خیلی عذاب کشید تا این دوره رو به پایان رساند و حدود یک کیلو از وزنش رو از دست داد وهنوز هم صورتش پر از جوش های درحال ترمیم هست.امسال اما خبر خوش هم به سارا رسید اونم اومدن یه پسر کاکل زری به اسم کسری به خونواده ما بود نه سارا داداش نداره بلکه پسر عمه دار شده.این خیلی باعث خوشحالی خونواده ما شد چون خواهرم حدود ۱۲ سال بچه نداشتند.از این واقعه خیلی خوشحال شدیم.عید رو زیبا کرد.سارا هم یه سکه به پسر عمه هدیه کرد.از الان فکر آینده خودشه.

عید امسال خونه باباجی(پدربزرگ) پدری بودیم.لحظه تحویل بسیار شاد بودیم چون اولین بهارکسری نیز بود.راستی تاتا (تارا)هم بود.سارا از همه عیدی گرفت دخترم اصلا مادی گرا نیست.بعد رفتیم خونه اون یکی باباجی و دایی (دا) یک عروسک خوشکل اندازه خود سارا براش گرفته بود و وقتی باباجی عروسک رو بغل کرد سارا کلی ناراحت شد و عروسک رو انداخت دور.خاله ها سکه پارسیان و باباجی هم سکه گرفته بود.سارا اون شب تا ساعت ۱۲ بیدار بود وداشت با عروسکش بازی می کرد .دو روز به عبد دیدنی گذشت و روز سوم به جنگل دو هزار و سه هزار رفتیم که بسیار زیبا و دلنشین بود.روز چهارم به ییلاق سیاهکل یعنی دیلمان رفتیم و شب به مراسم عروسی یکی از بستگان رفتیم که سارا با لباس یاسی خودش کلی خوشگل شوده بود.علاقه سارا به بست(بستنی) خیلی زیاد شده .البته توی این روز ها خوردن بستنی خیلی براش مفید است.سارا صبح ها ساعت ۹ از خواب بیدار می شدو اول سری به مرغ و جوجه ها می زدو به اونها می گفت تی تی بیا(جوجه ها بیان پیشم) و دنبالشون راه می افتاد توی باغ ها .مادرش پایین حرص می خورد و من لذت می بردم.امسال حادثه جالبی رخ داده بود و اون اینکه رو ۶ سال برف باریده بود.موقع اومدن اتوبان برف بود ما توی مسیر پیاده شدیم و برف بازی کردیم مثل عقده ای های برف ندیده چون سال کم برفی داشتیم و سارا به برف می گفت بست.همانطور که به بستنی می گفت چون سرد بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)