سارا جهانیسارا جهانی، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

سارا مامان بابا

نوروز 1391

1391/1/22 13:29
نویسنده : بابای سارا
306 بازدید
اشتراک گذاری

آاغاز سال نو را تبریک می گویم و اميدوارم سال خوبي در پيش داشته باشيد.امسال سارا حسابي عيد خوش بهحالش بود چون قرار بود يه 3 هفته اي با مامان و بابا باشه.تعطيلات عيد ما امسال از ۲۶ اسفند شروع شد.ساعت حود ۱۰ صبح وسايلمان را جمع كرديم و سوار ماشين شديم و از مسير جاده هراز به سمت نوشهر رفتيم چون قرار بود دو شب رو آنجا و دركنار جنگل سيسنگان بگذرانيم.جاده زيبا و برفي بود و از شانس ما نوشهر باراني بود.حدود ساعت ۳ به نوشهر رسيدم.بعد از تخيله وسايل توي محل استراحت ،رفتيم نهار خورديم و بعد وارد جنگل سيسنگان شديم و سارا يه دور سوار براسب شد و بعد هم توي هواي نم نم باراني دوچرخه نشستم و البته بابا و مامان هم دوچرخه دو نفره سوار شدند كه ناراحتي بوجود آمده از خوابگاه با اين كارها تلطيف شد و بعد رفتيم مقداري خريد كرديم براي شام .شام  خوبی خوردیم و کمی با سارا بازی کردیم .صبح که از خواب بیدار شدیم بعد از صبحانه و تسویه حساب به سمت بندر ترکمن رفتیم.هوای بارانی و دلچسب و توی را کمی اجیل خوردیم.عقب ماشین رو با پتو پر کرده بودیم به طوری که سارا به راحتی نشسته بود و آجیل و میوه می خورد و شیطونی می کرد و نقاشی می کشید.ظهر به بندر ترکمن رسیدیم بسیار سرد و شهری عقب مانده .نمی دونم اینجا بندر بود یا شهر ارواح.وسایل بازارچه هم گران و قدیمی .ما که می خواستیم شب رو آنجا بمونیم ولی وقتی شرایط رو دیدیم منصرف شدیم و بعد از ظهر بعد از دستشویی کردن سارا که اون هم توی باد شدید و سوژه ای به نام در دستشویی و غیره جزیی مهم از خاطرات ما شد.توی راه برای اولین بار به رستوران اکبر جوجه رفتیم.خوب بود وخوشمزه.ساعت حدود ۱ نیمه شب به لاهیجان رسیدیم.برف در روز های اخر سال واقعا شهر را زیبا کرده بود.من با رانندگی ۴۵۰ کیلومتری و تنها در اتوبان واقعا خسته بودم.

صبح روز بعد سارا حرکت به سوی ساختن آدم برفی رو شروع کرد و طی یک سری عملیات منسجم ۳ تا آدم برفی توسط بابا و باباجونی و زن دایی درست شد با یک شال گردن(لونگ ماشین باباجونی).دیگه این دختره ول کن آدم برفی نبود.کلی هم برف بازی کردیم و گوله برفی به تازه داماد و عروس تقدیم کردیم.بعد که فیلم رو نگاه کردیم متوجه شدیم تمام گلوله برفه مقصد نهاییش به سمت من بود.

بقیه هم عید شد وطبق روال این چند سال سارا به صورت سمبلیک وارد خانه شد.عیدی دادیم و عیدی گرفتیم و بعد رفتیم خونه اون یکی بابا جون و بعد خونه مامان بزرگ مامان سمیه .سارا کلی عیدی گرفت وما هم عیدی ها رو خرج کردیم این ور و اون ور مهمانی رفتیم مثل سال قبل تا سال بعد که دوباره به خونه میزبانان میایم کلی آجیل خوردیم وعیدی دادیم.البته هنوز نفهمیدم چی شد که اونطوری شد.

 روز هفتم برگشتیم تهران دیگه تحمل خونه نشستن در لاهیجان رو نداشتم و اومدیم تهران و گردش در تهران.واقعا تهران توی این ایام چقدر خلوت و بدون ترافیکه.رانندگی لذت بخش بود و همه جا خلوت بود.رفتیم تجریش و سارا حلیم خورد.رفتیم پارک چیتگر و نهار جوجه زدیم به بدن و سارا آتیش بازی کرد و پیاده روی کرد و رفتیم براش کتونی خریدیم و بعدش خانم شهر بازی دید و رفتیم کلی بازی کرد.می دویید می رفت تا سوار بازی ها بشه.ماشین سواری می کرد درحد شوماخر چنان نزدیک دیوار ها فرمان می داد که من کم آوردم.از این یکی پایین نیومده برای بازی بعدی نقشه می کشید.حسابی خسته شد وقتی بیرون اومدیم بویی به مشامشون خورد و فرمودند وای چه بوی ذرتی میاد یعنی هوس ذرت کردم.عاشق ذرته.شب قبل سراغ عیدی هاش رو گرفت گفتیم بانکه کلی گریه کرد که چرا تا بلاخره راضی شد و خوابید.این معضلی هست که باسارا داریم موقعی که خوابش می آد بد اخلاق و بی اعصاب می شه و باباش وقتی مرخصی می گیره و خونه نشین می شه.فردا دوباره رفتیم شمال واین دفعه دیگه مثل بار اول خونه نشین نبودیم چون یاد گرفته بودیم چگونه خوشحال باشیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)