سارا جهانیسارا جهانی، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

سارا مامان بابا

برف پاییزی و تولد مهیار

1391/1/22 13:28
نویسنده : بابای سارا
215 بازدید
اشتراک گذاری

هرسال هم زمان با عید قربان ما برای حضور در در مراسم باباجونی به سوخته کوه می رویم.ساعت ٥ غروب راه افتادیم.باران شدیدی در گرفته بود و هواسرد بود ولی باید می رفتیم و رانندگی توی این باران مرا سر ذوق آورده بود و راحت تر از همیشه مسیر را طی کردم البته سارا فقط تا کرج بیداربود بقیه مسیر را تا خانه خواب بود.نیمه شب مادر زنم فسنجان و شیرین خورشت برای ما درست کرده بود و من دومی رو چون خیلی به ندرت درست میشه خوردم.این خورشت زمانی غذای عروسیهای منطقه بود.با مرغ و الو وپیاز درست می شه و طعمی شیرین دارد.سارا فسنجان را مثل سوپ می خورد.ما اون شب نفهمیدیم سارا خانم کی خوابید و بعد ازخواباندن باباجونی و خاله ها از مامان جونش پلو تخم مرغ خواست و نوش جان کرد.صبح باشادی به سراغ گوسفندی رفت و به بابا و باباجونی در قربانی کردن کمک کرد.بعد کبابی خوردیم و بعد ازظهر هم گوشت قربانی برای زن دایی بردیم و ژرتقالی از درخت باغ خانه زن دایی چیدیم. اون شب هم سارا بلاخره و این بار کنار خاله سپیده خوابید و صبح پیش ما بیدار شد.داستانی داریم با این خوابیدن هاش.فردا خونه اون یکی باباجون با خوشحالی سارا رفتیم.سارا میوه ای جدید را درزندگیش تجربه کرد او با علاقه ازگیل(کونوس)می خورد و باعث خنده بابام به دلیل نحوه بیان نام میوه شده بود.دو روز رحمت الهی باریدن گرفته بود و خبر از برف پاییزی در تهران و مناطق کوهستانی شمال داشت روز چهار شنبه آفتابی زیبا ,قدرت خداوند را به نمایش گذاشت.ما هم سری به دیلمان زدیم که سارا خوابید و من ومامانی به تماشای درختانی که برف را بر روی برگ های سبز خود و گاهی زرد وقرمز داشتند رفتیم و سبز وسفید وزرد وقرمز را به زیبایی کنار هم دیدیم ولذت بردیم و سارا خوابید.آخه بچه شبها بخواب تا تو هم توی دیدن این طبیعت و برف بازی شریک باشی.قبل از ظهر پنج شنبه به سمت تهران و شرکت در جشن تولد مهیار با ماشینی پر از سوغاتی حرکت کردیم.سارا این بار نه گریه کرد و نه از رفتن گلایه کرد وبا خوشحالی و فقط می خواست خودش را زودتر به تولک(تولد) مهیار برسونه به همه می گفت دارم میرم تولد مهیار و خونه نمی ریم.البته سارا روز قبل تبریک ویژه خود را به مهیار گفته بود و مهیار هنوز تکلیف مارا مشخص نکرده بود و نوع کادو رامشخص نکرده بود.هنوز داشت فکر می کرد.صبح جمعه به تولد مهیار رفتیم همه بودند و کسری وتارا به استقبال اومدند.سارا به جمع اونها پیوست و بازی کرد بعد نهار مجلس رسمی شد و جشن و پای کوبی دختر ها شروع شد.بعد هم عکس یادگاری و کیک خوری و کادو بازکنی با هنرمندی علی کوچولو داشتیم.سارا و تارا وسط بودند و تمام هنرهای خود را به نمایش می گذاشتند.یکی جلوی کسری رو بگیره.ما هم نتونستیم کادوی خاص برعکس سالهای قبل بگیریم وخشکه حساب کردیم تا آقا مهیار فکرهاشو بکنه.

سارا با فرستادن خاله هاش به مشهد در روز عید غدیر به مدت سه روز مریض شد وتب شدید داشت که به گفته دکتر ها یه سرماخودگی ویروسی گرفته بود.تمام خوش گذرونی هاش خراب شد.از غذا افتاده میل به هیچ چیز نداره .البته بگم دخترم از دکتر ها خوشش اومده دیشب برای اینکه غذا نخوره رفتیم دکتر تا آمپول بخوره (جل الخالق).امروز صبح بهتر شد و راهی مهد شد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)