سارا جهانیسارا جهانی، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

سارا مامان بابا

ازدواج دایی سجاد

1390/5/24 12:43
نویسنده : بابای سارا
246 بازدید
اشتراک گذاری

سارای ما یه دایی داره که بلاخره از خر شیطون پایین اومد وازدواج کرد.البته باید یاداور بشم اقا سجاد ما اونقدر هم بی دست و پا نبود که منتظر حرکت بابا ومامانش بشه بلکه خودش برای خودش آستین بالا زده بود و به حمدالله دختر شایسته و خوبی رو انتخاب کرده بود و پس رایزنی های اولیه توسط ما روز ۲ اسفند مصادف با میلاد رسول مراسم بله بران انجام شد که طی اون صورت تعهدات اقا داماد رو به عروس خانم ثبت نمودند.از فردا نیز به همراه سارا و باباجونی و مامان جونی و خواهران عروس و داماد و البته مامان سمیه برای خرید وسایل مورد نظر عروس برای سفره عقد و لباس عقد و البته حلقه و سرویس طلا برای عروس خانم رهسپار بازار لاهیجان و بعد هم رشت شدیم.سارای ما حسابی از بازار گردی لذت برد و کلی هم واصه خودش خرید کرد از خوردنیها گرفته تا یه چتر خوشکل قرمز رنگ که بابا جونی براش خرید.بابا جونی سارا در بست دراختیار نوه اش بود و اون رو داشت لوس می کرد.توی رشت یه پاساژ هست که اسمش رو گذاشتند پاساژ پله برقی البته دریغ از پله برقی سالم ،که برای خرید کت و شلوار اقا داماد اونجا رفته بودیم و سارا از این پله برقی خراب با بابا جونی بیش از 10 بار بالا و پایین رفت و حسابی باباجونی رو خسته کرد.روز پنج شنبه مراسم عقدبرگزار شد و بعد خواندن خطبه عقد سارا خانم ما افتتاح کننده مراسم رقص و پای کوبی بود.البته باید بگم سارای ما یه دایی داره و باید هم سنگ تموم می گذاشت.حدود یک ساعت از مراسم رو توی صحنه اصلی مراسم بود و با همه رقصید من نمی دونم دخترم مهد کودک می ره یا کلاس رقص.بعد یک ساعت خانم که از صبح از شوق این مراسم نخوابیده بود خوابش برد و روی شونه های من خوابید.ما هم مجبور شدیم خانم خانم ها رو به خونه عروس خانم ببریم تا اونجا استراحت کنه.بعد دو ساعت از خواب بیدار شد و فقط زن دایی رو می شناخت و بغل هیچ کس نمی رفت و به کسی از بچه ها اجازه نزدیک شدن به زن دایی رو نمی داد.قبل از شام به همراه عروس خانم به بام سبز شهرستان لاهیجان رفتیم و توی اون هوای بارونی و سرد چیزی که می چسبید یه خوردنی گرم مثل باقلی بودکه به اتفاق عروس خانم و اقا داماد خوردیم.سارا خانم ما البته سفارش ویژه داشت اونهم ذرت خورد چون خیلی دوست داره و غیر ممکنه جایی ببینه و نخواد.البته بگم اقا داماد ما بینهایت از ذرت بدش می آید و چهره اش موقع ذرت خوردن سارا دیدن داشت.جای همه شما خالی .بعد از شام که البته سارا خانم شام رو توی بغل زن دایی نوش جان کردن،دوباره مراسم رقص با حضور پور شور سارا ادامه داشت تا خسته شد.ما هم اقا سجاد رو سپردیم  به دست عروس خانم و رفتیم خونه بابا جونی البته با نارضایتی سارا که زن دایی هم بیاد.روز جمعه ساعت 11 بعد از خداحافظی با بابا جونی و تمام اقوام و بخصوص خداحافظی ویژه با مرغ و اردک ها(بیلی) به سمت تهران اومدیم با یه خاطره خوش و دعای خوشبختی و شاد کامی برای عروس خانم و اقا داماد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)