سارا جهانیسارا جهانی، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

سارا مامان بابا

تولد کسری جونی

این دو هفته گذشته برای ما و سارا روز های شادی بود.تولد کسری جونی روز پنج شنبه 21 بهمن جشن تولد کسری بود که ما صبح پنج شنبه با خانواده رفتیم قزوین.سارا توی را فقط می گفت داریم می ریم تولد کسری جونی تپل و مپل .کلی شاد بود و توی ماشین می رقصید و شعرها رو تکرار می کرد.جدیدا همین که سوار ماشین می شین می گه اهنگ بذار اون هم نازی جون ناز نکن رو می خواد و بعد بعضی از قسمتهای اهنگ رو تکرار می کنه و جالبه حتی موسیقی رو هم تکرار می کنه. خونه کسری جونی حسابی تزیین شده بود و کسری هم داشت به همه چیز دست می زد و به عبارتی خراب کاری می کرد.حسابی این پسر شیطون و دوست داشتنی هست . من به شخصه خیلی دوستش دارم و از کارهاش لذت می برم.تولد با اومدن بابابزرگ...
24 مرداد 1390

سال نو مبارک

سلام بعد از چند ماه.کلی در گیر بودم و فرصت نوشتن نداشتم ولی حالا که سال جدید شده اومدم سری بزنم و سلامی بگم.دلم برای همه شما تنگ شده بود.امسال عید ما سه روز زود تر شروع شد چون منتظر بودم تا اتوبان رشت ـ قزوین باز بشه و ما هم رهسپار دیار زیبایی های بینهایت لاهیجان بشیم.سارای ما سال ۸۹ رو خوب شروع نکرد چون بیماری ابله مرغون به سراغ این خوشکل بابا اومده بود و صورت زیباشو پر از جوش های قرمز کرده بوده .سارا جون خیلی عذاب کشید تا این دوره رو به پایان رساند و حدود یک کیلو از وزنش رو از دست داد وهنوز هم صورتش پر از جوش های درحال ترمیم هست.امسال اما خبر خوش هم به سارا رسید اونم اومدن یه پسر کاکل زری به اسم کسری به خونواده ما بود نه سارا داداش نداره ...
24 مرداد 1390

سارا در سال 90

طبق معمول  من دیر اومدم خاطرات سارا رو بنویسم.نوشتن همیشه برام سخت بوده وهست ولی حرف زدن برام راحته.اگه بخوام از سارا حرف بزنم چیزای زیادی برای گفتن دارم که خیلی هم لذت بخشه برام.بعضی روز ها خیلی دلم براش تنگ می شه  به طوری که میخوام مرخصی بگیرم و برم باهاش بازی کنم و شادش کنم .بعضی روز ها کنارم هست ولی ازکارهاش عصبی می شم و وقتی اشک رو توی چشمش می بینم که از عصبانیت وناراحتی من ناراحت شده ،ناراحت می شم و گریه ام می گیره.خیلی بهش وابسته شدم و شبی که مجبورم از اون دور بمونم برام تمام نشدنیه. امسال عید رفتیم خونه پدر بزرگهای سارا و موقع شب تحویل خونه باباجونی بودیم و سارا اون ساعت از خواب بیدار شد و با شادی هاش و مبارک گفتن هاش ...
24 مرداد 1390

ازدواج دایی سجاد

سارای ما یه دایی داره که بلاخره از خر شیطون پایین اومد وازدواج کرد.البته باید یاداور بشم اقا سجاد ما اونقدر هم بی دست و پا نبود که منتظر حرکت بابا ومامانش بشه بلکه خودش برای خودش آستین بالا زده بود و به حمدالله دختر شایسته و خوبی رو انتخاب کرده بود و پس رایزنی های اولیه توسط ما روز ۲ اسفند مصادف با میلاد رسول مراسم بله بران انجام شد که طی اون صورت تعهدات اقا داماد رو به عروس خانم ثبت نمودند.از فردا نیز به همراه سارا و باباجونی و مامان جونی و خواهران عروس و داماد و البته مامان سمیه برای خرید وسایل مورد نظر عروس برای سفره عقد و لباس عقد و البته حلقه و سرویس طلا برای عروس خانم رهسپار بازار لاهیجان و بعد هم رشت شدیم.سارای ما حسابی از بازار گردی...
24 مرداد 1390

پارک ارم

روز ها از پی هم می گذرند و سارا بزرگ تر و شیرین تر می شه.این روز ها وقتی دنبالش مهد می رم از دوستاش که مثلا رفتند پارک می گه و به دوستاش پز لباس ها و وسایل خونه و اسباب بازی هاش رو می ده.سارا برای بزرگ شدن عجله داره .هر روز دست هاش رو می زنه به سقف ماشین و می گه ببین بابا شهرام من بزرگ شدم .دم در خونه برق راه پله رو روشن می کنه و می گه من بزرگ شدم.یادم می اد وقتی برای اولین بار بلند شده بود و تونسته بود روی پا هاش بمونه چقدر ذوق زده بود حالا با روشن کردن برق راه پله خوشحاله.این رسم روزگاره که پدر و مادرها پیر می شن و بچه ها جوان و بزرگ. بابا شهرام شب چهار شنبه خونه نبود و سارا پیش مامان و خاله ها بود و به قول مامان دختر خیلی خوبی بود ومامان...
10 مرداد 1390

شکوفه های گیلاس

هر سال در چنین روزهای کشورهای شرق آسیا جشنی به عنوان جشن شکوفه های گیلاس دارند که عکسهای این جشن زیبا رو می شه توی اینترنت دید و یا گاهی خبری از اون خوند.توی سال های اخیر جشن لاله توی جاده کرج به چالوس درروستای گرماب منطقه گچسر برگزار می شه. ولی فکر نمی کنم جشنی برای شکوفه های گیلاس داشته باشند چیزی که امید به زندگی رو با دیدنش زیاد می کنه.ما توی پاییز سری به فشم و منطقه آهاررفته بودیم و زیبایی های اون هنوز توی ذهن ما بود.روز جمعه ای تصمیم گرفتم سری به اون منطقه بزنیم چون فکر می کردیم درخت های گیلاس اون منطقه الان باید شکوفه کرده باشه.به همین دلیل یه لباس خوشکل تن سارا کردیم  و بقول خودش عروسش کردیم و راهی شدیم و متاسفانه به علت ترافیک نتون...
13 تير 1390

گنجشکک اشی مشی

باباجونی سارا به دلیل اینکه ما نتونسته بودیم شمال بریم به دیدن سارا اومد و سارا از این موضوع خوشحال بود و چش خاله هاش رو درآورد، ولی متاسفانه از روز دوم بیمار شد و هفته ای رو سارا به علت یه تب ویروسی به شدت مریض شد و دقیقا یک هفته هرشب تب کرد و مامان و باباش رو بیدار نگه داشت تب های سنگینش باعث شد دو بار اونو دکتر ببریم به عبارتی ما کل هفته مرخصی گرفتیم و به نوبت مواظب سارا بودیم تا اینکه حالش خوب شد و متاسفانه کلی وزن کم کرد و کلی هم لوس شد.در این روز های که سارای ما مریض بود اون یکی باباجونی سارا نیز به دلیل بیماری چشمم به تهران اومده بود و به کمک عمو مهدی به درمان خودش می پرداخت.البته اخر هفته همه چیز خوب شد و هم پدر من به لاهیجان برگشت ...
13 تير 1390

کلاس زبان

چند روزی هست که سارای ما توی مهد کودک به کلاس زبان می ره و کلماتی رو یاد گرفته و تکرار می کنه و مثلا یاد گرفته که به ماشین می گن car یا سلام کردن حالت چطوره ،من خوبم و همچنین اسمش رو به زبان انگلیسی می گه.دیروز از مهد گفتند که باید براش کتاب بخرید که متاسفانه خود مهد کتابش رو تموم کرده بود و باید به سراغ کتابخونه ها  می رفتیم.حدود ساعت ۷بعد از ظهر برای خرید به نزدیک ترین کتابخونه توی خیابان شریعتی رفتیم که موجود نداشت و آدرس جای دیگه رو داد واون هم نداشت و این داستان ادامه داشت تا به انتهای شریعتی رسیدیم ولی هنوز سارا با اشتیاق و عجله از ماشین پیاده می شد و به کتابفروشی می رفت و درحالی که می گفت اینجا هم نداشت بر می گشت .تا اینکه روبروی پار...
13 تير 1390

اعتصاب غذا

بعد از حدودسه هفته تعطیلات نوروزی و پیش نوروزی بلاخره روز ۱۴ فروردین سارا به مهد رفت و همانطور که انتظار داشتیم زیاد از این موضوع راضی نبود.سارا هنگام ورود به مهد با مربی جدیدش که با بازنشستگی مربی قبلی به جای ایشان اومده بود برخورد خوبی نداشت.گریه اولین عکس العمل سارا بود و اینکه نمی خواست از مامانی دور بشه.ولی هرگز فکر نمی کردیم که سارای من که با همه به راحتی ارتباط برقرار می کنه دست به اعتصاب غذا بزنه و تا ظهر به جز شیر چیزی نخوره و جالب اینکه حتی اجازه نداد لباسهاش رو عوض کنند.سارای من به طوری گرسنه بود که با سوار ماشین شدن شروع به خوردن شیر و اب میوه و بیسکویت کرد و در خونه یک بشقاب کامل سوپ رو خورد.ما خیلی نگران این وضعیت بودیم ولی فک...
13 تير 1390

عکس های سارا

امروز می خوام چند تا عکس از سارا براتون بذارم .البته این عکسهای برای زمانهای مختلف هستش و سارای ما هنگام عکس گرفتن زیاد توجه نداره.این باعث میشه به سختی بتونیم یه عکس در حالت خوب ازش بگیریم.   سارا توی خونه با گل سر هاش سارا توی سوخته کوه (محله مادری سارا توی لاهیجان) سارا و باباش توی مسیر پیست اسکی دیزین   سارا با دوچرخه هدیه ای از باباجونی سارا سوار بر تله کابین(تله تافین) شهرستان لاهیجان سارا توی آرامگاه استاد خیام در حال بازی (مرداد ۸۹)   ...
13 تير 1390